فروغ در زندگی شیفته ی سرعت بود: فقط برای من مساله ی سرعت مطرح بود. مثل اینکه این سرعت جوابی به خفقان و خاموشی درون من می دهد و برای من تسکینی است. وقتی با سرعت پیش می روم نمی توانم به چیزی بیندیشم و همین را دوست دارم. حس می کنم که بار مسیولیت سنگینی از روی دوشم برداشته می شود. خودم را رها می کنم  در آن جریانی که مرا با شتاب به پیش می برد و این راه طی شدن، حالت نفس تازه کردن را برای من دارد.»

 

 

در ساعت سه بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ فروغ با سرعت به سمت استودیو می رفت. فروغ بچه ها و پرنده ها را بسیار دوست داشت. می گفت: آنها پاک ترند. آخر هم جان خودش را در راه دوستی با بچه ها گذاشت

(تشریح صحنه ی تصادف بسیار دلخراش است. 

عکسش در اینترنت هست. گاهی فکر می کنم اگر فروغ کمربند ایمنی بسته بود شاید این تصادف مرگبار نمی بود. حیف و صد حیف

و هنوز هم ما داریم در رانندگی بیشترین تلفات را می دهیم.». این بخش در متن اصلی نیست)

 

و ظهر چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۴۵ خاک پذیرنده _که اشارتی به آرامش داشت_ با آن دهان سرد مکنده_ که در هیات گور درآمده بود_ او را در خود فرو برد : آمبولانس سفیدی که غرق گل است آرام به خیابان گورستان ظهیرالدوله نزدیک می شود. زمزمه ها و اشک ها جاریست. جسد را از آمبولانس بیرون می کشند. او به لطافت شعرش در زیر طاق شال ترمه خفته است. احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج ، ساعدی، و چند تای دیگر تابوت را به دوش می گیرند. باران دوباره شروع شد و اشک ها هم. اما غریو صلوات این هر دو را بی تفاوت می کند جنازه بر روی دوش این چند تن به محل گورستان حمل می شود و بعد پای گور به زمین گذاشته می شود.

کدام قله؟ کدام اوج؟

مگر تمامی این راه های پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطه ی تلاقی و پایان نمی رسند؟

 

کار گورکن ها تمام شده. حالا دارند آجر و گچ توی گور می چینند. فروغ هنوز زیر طاق شال ترمه در انتظار گور است. برآمدگی دستهایش را از زیر شال می شود تشخیص داد. صدای گورکن ها بلند می شود. بعد صدای صلوات و بعد حمل جسد به طرف گور. باران چند لحظه قطع می شود، آن قدر که طاق شال ترمه را از روی جسد بردارند. پس از آن برف، برفی پاک و سپید از آسمان فرو می ریزد سپیدتر از کفن او. او را که سپید پوشیده است آرام در گور می نهند. زمین را و گورش را رنگ سپید برف پوشانده است.»

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد.

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغهای تخیل

به داس های واژگون شده ی بیکار

و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی می بارد.

 

منبع: فروغ در قلمرو شعر و زندگی

نویسنده: بهروز جلالی

 

پ.ن: برگرفته از کانال تلگرامی مهسای جان

 

 

 

+ ۲۴ بهمن سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد است. شاعره ای که به تازگی عظمتش را دریافته ام. روحش قرین آرامش. 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها