دوشنبه ی دوست داشتنی این هفته ام مصادف با روز تجمع حامیان ولایت در میدان انقلاب بود.‌ کلاس تارم صبحهاست نگران بودم راهها بسته باشد و نتوانم به کلاس برسم که خواهرم گفت تجمع بعدازظهر است. از وقتی بنزین گران و سهمیه بندی شده است خیابانهای تهران کمی خلوت تر است و اسنپ هم راحت تر گیر میاید. در اسنپ بودم که مریم زنگ زد. گفت سلامش را به استاد برسانم. گفتم دلم برایش تنگ شده است‌. کی شود که باز با هم همراه شویم.

پیرمرد کوچه ی نادری را چند هفته ای است نمیبینم. همیشه روی چهارپایه کوچکی پشت به دیوار کافه نادری مینشست و سیگاری دود میکرد‌. آخرین بار که دیدمش و نان داغ تعارفش کردم گفت چرا نیستین؟ گفتم دو سه جلسه ای کلاس نیامده ام. گفت دلم برایتان تنگ شده بود. لبخندی زدم. ادامه داد شماره ام را بدهم زنگ میزنی؟ یک لحظه جا خوردم. پرسیدم برای چه؟ گفت شوهر داری؟ گفتم بله. دو فرزند هم دارم. دیگر هیچ نگفت. دلم برای تنهاییش گرفت. پیرمرد را دیگر در آن کوچه روی چهارپایه ندیدم.

زنگ سوم را که زدم استاد عیسی در را باز کرد. حدس زدم دختر عمه نرسیده است. بوی عود از در نیمه باز واحد استاد می آمد.‌ وارد شدم و سلام دادم.‌ استاد سازش را آماده میکرد.‌ گفت من هم تازه رسیدم. خریدهایش روی میز آشپزخانه بود. کتری آب را روی اجاق گذاشت. نان را به دست استاد دادم و همینطور که در یخچال را باز کردم به استاد عیسی گفتم برایتان لوبیا پلوی خوشمزه ای آورده ام‌. انصافا هم خوشمزه از آب درآمده بود. شب قبلش، مهربان همسر هم بابتش کلی تشکر کرد. استاد عیسی هم تشکر کرد.

استاد به عادت همیشه پرسید تمرین چطور بود‌؟ گفتم حالا خودتون میبینید

سلام مریم را رساندم. گفت اتفاقا میخواستم بپرسم چه میکند‌. گفتم فقط یک جلسه پیش استاد جدیدش رفته است. استاد گفت از آن موقع فقط یک جلسه! گفتم دو باری توسط استادش کنسل شده است!

تصنیف " نمیدانم چه در پیمانه کردی" عارف قزوینی را زدم. همه چیز به نسبت خوب بود فقط فراموشی بعضی قسمتها که فاصله در اجرا می انداخت و دلیلش هم تمرین کم است. درس جدیدم "مرغ سحر" است. آخرین درس کتاب سوم استاد عیسی‌. باورم نمیشود سه کتاب استاد را دو ساله تمام کرده ام. استاد عیسی به زیبایی مرغ سحر را با تمام تکنیکهای اجرایی اش نواخت. در حین اجرا هم آوازش را میخواند و من غرق لذت بودم و به انگشتانش که هنرمندانه روی دسته ی ساز جابجا میشد زل زده بودم.

استاد عیسی لیست چند آلبوم در دستگاه ماهور را برایم نوشت. گفت از این به بعد اینها را بریز تو گوشی ات و مدام آوازهایش را گوش بده. کتاب ردیف ات را هم جلسه ی بعد بیاور تا با ماهور شروع کنیم.

بسیار خوشحالم از اینکه وارد ردیف میشوم و حال و هوای دیگری در موسیقی سنتی را تجربه خواهم کرد. با انرژی مضاعف از استاد عیسی خداحافظی کردم و در مسیر برگشت مجریان تجمع در میدان انقلاب مشغول نصب بلندگوها بودند.




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها