نمانده در دلم دگر توان دوری

چه سود از این سکوت و آه از این صبوری

تو ای طلوع آرزوی خفته در باد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

 

مگر میشود روز هنرمند بیاید و تو در خاطرم نیایی. هنر در انگشتان دستان تو جاری بود و در تک تک زخمه هایی که بر ساز میزدی نمایان. هنر را با تو آغاز کردم و تو شدی استاد نواختنم. با نوای سازت آرام میشدم و لذتی بی انتها در من جان میگرفت. با تو نواختم و لحظه به لحظه عاشق شدم. عاشق زیبایی های دنیای شعر و ترانه. عاشق ساز و آواز. عاشق تو و چشمانت و عاشق خالق همه ی این زیبایی ها. چقدر دلم میخواست بی هیچ واهمه ای و با تمام وجودم برایت مینوشتم:

" روزت مبارک استاد"

 ولی نه جراتش را داشتم و نه اجازه اش را‌. میبینی چه دنیایی شده است؟ برای احترام گذاشتن به مقام استاد هم باید تنت بلرزد و مدام مواظب باشی نکند تنگ نظری ببیند، بشنود و یا حس کند که  زبانم لال م کبرایی به پا شود. 

حتی نامت را هم نمیتوانم بر زبانم برانم. از تو سخن گفتن همانا و متهم شدن به بعضی رذایل همان که همین به شدت آزارم میدهد. حرفهای دلم را بارها و بارها زده ام و از دلتنگی هایم گفته ام. ناجوانمردانه سکوت کردی. دلگیرانه گله کردم. باز سکوت کردی. برای تو همه چیز تمام شده است و این بزرگترین فرق من و توست. اینها هیچکدام مرا دلسرد نکرده است‌. من همچنان به تو می اندیشم و همچنان تو را دوست می دارم. واقعیتش این است که تو در من ابدی شده ای. 

از تو بیخبر بودن برایم زجرآور است. به خاطرت نامم را جعل کردم و صدرا شدم تا تو را ببینم. راستی شمال هوایش چطور بود؟ هم نواز ماهری هم کنارت داشتی. بارندگیهای اخیر آن قدر هم سیل گونه نبود. آها تا یادم نرفته نگفته بودی تاری که برای فروش تبلیغش میکردی ساخته ی دست کدام هنرمند بود؟ راستش را بخواهی تارش چندان چنگی به دل نمیزد ولی چون تو می نواختی اش بها یافته بود‌.

اینها را نشد همانجا بگویم به همان دلایلی که میدانی. اینجا گفتم چون میدانم چند وقتی است مهمان خاموش لبخند ماهی.

عاشقانه های اینجا به عشق تو منتشر میشوند‌. دوست داشتی بمان و بخوان و باورشان کن. راستی تا یادم نرفته روزت مبارک استاد!

 

 

+ عنوان پست از سعدی

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها